در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

برداشت هفتم

نفس های بریده ماگدا آرام روی گونه اش لغزید و ... و وقت پرواز دست ها شد، از پی هم، در بیکرانگی لحظه ها و گدازه آفتاب، که به کام می کشید سبکبالی جسم ها را و صدای بال زدن پرنده ای، ناله ای، آوای قناری بود در پریدن از شاخساری. و ابرها که آرام آرام آمدند و نوبت پرواز شد، در میانشان. و از پس ابرها لبخند فرشتگان که رنگین کمان شد در نسیمی که وزید و لحظه ها را باز آورد و لحظه ها که آهنگین شتاب گرفتند، گذشتند، گذشتند و تند شدند، تند، تند، تند ریزش مترنم باران شد و ناگهان آزالیا بود که شکفت و باز بی زمانی شد که تنید لحظه ها را و افشاند ملایمت نجوا را ولطافت بود و لطافت بود و ...  

  

+ رضا قیصریه | کافه نادری