-
به آخرین فریادی که توی حنجره است
1391/06/10 21:08
روی شب های زمستان، نورهای مات پایان.
-
بی سرانجامی
1391/06/06 00:46
تو تلخی نگاه من از چشم های خدا
-
فعلن تا بعد، هستم
1391/05/29 01:19
به کودکانه ترین خواب های توی تنت ...
-
سایه ای که مجاب شده
1391/05/27 03:06
خوب می فهمم، بعضی چیزها مال ما نیست. خوب یادم هست کجا بود که اولین بار روی نوشته هام افتاد و سایه اش کشیده شد تا همین گوشه تاریک دلم. اما، کاش ببخشی مرا. انقدری هست که بتوانم ادعا کنم، حضورش همیشگی ست. حالا، رسیده پای این شعر، ... " به خستگی تو از حرف های فلسفی ام "
-
اعتراف زیر نگاه دیوارها
1391/05/26 16:19
دوباره درگیرم کردی با حرف های شلوغ و معنی دار. دوباره از دیروز بارها شعر هایت را مرور کردم و آن آدمی که می گفتی، حالا بیشتر می فهمم که تمام شده است. راستش را بخواهی محکوم شده ام به آرامش، قبل از نابودی کاملی که انصاف نیست سرنوشتم باشد. تجویز شده ام به درمانی تلخ تر از آسایش. به حرف هایی که نباید گفته باشم. به سکوت...
-
بوسه های تو در خواب احتمالی من
1391/05/26 04:06
از ما به ما رسید، احساس تمام شده ات
-
دیگر کدام مرگ باشی تو
1391/05/25 02:10
دنیا، تازه آخر موهای خرمایی ت شروع میشه
-
خواب دیده ام، دست هایت را
1391/05/24 02:46
من شاید همین باشم؛ درگیر خط خطی های تو به نام عشق
-
زیر سایه چنارها
1391/05/23 02:31
می ترسم، از چشم هام، می ترسم از انتقامی که زیر زیرکی چال کردم، جایی شبیه خاک کنار باغچه دیروزهایمان که تنها، در نیمه شبی لرزان تمام دریچه روحم را از خود گرفته بودم. و می ترسم، از دست های خودم. که در انتهایی لرزان بیخ گلویم را فشار دهد و برای همیشه از خاطر همه چیز رفته باشم. می ترسم، از درخت هایی که بی عشق از کنارشان...
-
دوباره به خواب می رود حرف هات
1391/05/22 05:37
حدودن به این هم فکر کرده ام که شاید نخواسته باشم اصلن تمام این اتفاق های بعدی را. یک جورهایی تقصیر من هم بود، وقتی ناخواسته شبیه دماغ تو شدم. دماغی که سال قبل روی صورتت بود و دیگر نیست. شاید هیچ گاه به رهایی، به جدایی از این تنگنای فشار و حماقت و درد، نیندیشیده بودم. شاید من هم، مثل همه دیگرانی که از کنار دستهای تو...
-
نیم دیگر ما پوچ
1391/05/22 00:23
دنیای من و نوشته هام از هم جدان، همیشه فقط نیمی از ما حرف میزنه
-
خواب بودی، درد داشتی، مرده بود
1391/05/21 05:28
که ماه از پشت شبهات میاد بیرون؛ که ماه، وقت مردنش کی میرسه
-
مکنونات
1391/05/21 05:11
بعد از تو دیگر چه سبکی، چه سورئالی، چه مرگی همه واژه ها ختم می شوند به مفهوم ساده ندارمش، دیگه ندارمش
-
من؛ یعنی آدم ضعیف
1391/05/20 15:28
کاش هیچ کس نقطه نداشت دقیقا مثل تو؛ که بی نقطه رفتی حالا حدودا می توان گریه کرد، برای تمام حرف هایی که دیگر نیست
-
فرشته اومدی اما
1391/05/20 02:46
بگذار خواب باشم و رفته باشی تو
-
قرصتو یادم رفت
1391/05/19 23:51
دستم به حرفهام دیگه نمیرسه، تاریک شده باشم انگار ولی هنوز می دونم که باید سر یه ساعتی با خودم حرف بزنم، گریه کنم، با اینکه یادم میره مدام خسته شدم دیگه
-
برای صورتی که چشم نداشت
1391/05/19 01:27
تو هیچگاه، برای حرف های من اینجا نبوده ای. هیچ گاه برای نگاه خشکیده ای که شده بود عین مترسک رنگ و رو رفته ای که سالها خیره مانده باشد به تو، لب تر نکردی. نبودی و هیچگاه کسی ندید. همیشه حرف های من جا مانده بود. همیشه دل خوش کرده بودم به همین دنیای نوشته هام که قفلی به اندازه تمام سالهای بودنم رویش نهادم. تا کسی ندیده...
-
لعنت به نبودنت
1391/05/18 15:54
آن که مرا به نام کوچکم می خواند، سال هاست که بر نمی گردد یادت به خیر کوریون
-
چراییش مال خودت
1391/05/18 15:49
خسته شدم ازت، از اینکه هنوز نمی دونی کجام. هیچ وقت فکرشم نمی کردم که مرداد، بد ترین ماه زندگیم بشه
-
دلتنگی فوبیا
1391/05/17 14:24
ماها، تشنه اون دلتنگی تموم شدنیم. و گرنه کسی که می خواد دیگه نباشه خداحافظی نمی کنه؛ گدایی می کنیم حالا، برای همه اون خلاء ها که زندگی رو پر کردن. چیزایی که هیچ وقت نبودن
-
-
1391/05/17 00:42
حسرت سیب ماند در گلوی تشنه ام که جای گناه توده های عظیم دود را درون رویاهایم پخش کرده ام
-
-
1391/05/16 16:36
حالا دیگر، مانده ام و خوابی که هیچ گاه رهایم نخواهد کرد
-
-
1391/05/16 02:54
خسته شدی دیگه؛ حالا بفهم، خودم نیستم ... هیچ وقت نبودم
-
خط خطی های نوشتا
1391/05/15 03:15
دارد از دست می رود تقدیر. نگاه که می کنی، چهره ای که دوستش نداری و هست. جایی که نمی خواهی و وجود داری. از لبخند خودم متنفرم. از دست های یخ زده ای که هنوز بوی نقاشی می دهد
-
-
1391/05/14 18:06
از تو می ترسم، از اسرائیل هم، می ترسم دلم خشک شود گوشه تاریخ و بیفتم با سر تا ته شومی جهودها از من هم، می ترسم باز هدایت خودکشی کند و خدا قهرش گرفته باشد، سالهاست که با توهم تو زنده ام
-
-
1391/05/14 02:27
میگن خودکشی کرده بی دلیل، همینطور یکهویی زنگ زده که هیچی، من مردم. تو خندیدی، آدم مسخره که بی دیل نمی میره، تنم لرزیده بود، گریه می کرد. نکنه منم بی دلیل بمیرم. نکنه تنها شده باشه انقدری که دیگه نفهمه کجاست. میگن یکبار دیگه عاشق شده بود، حوالی همون خیابونی که دیگه سالهاست ندیده، همون سالی که هنوز بچه بود، چهره اش رو...
-
از تو ای فرشته ناگهانی
1391/05/12 13:09
باور می کنم، حالا که ساعت ها از محو شدن چشمانت از برابر پنجره ای که هیچ گاه نبوده است، می گذرد. حالا که آسمان روشن می شود در نهایت تنهایی دست های ما. حالا که می فهمیم گذشته ایم و خواب بوده ایم. تمام ساعت هایی را که مرده بودند، جایی میان دست های یخ کرده ام، آنگاه که روی پوست بی امتداد شب کشیده می شد. یادت بخیر، شرلی...
-
قلب یک داستان پاره پاره
1391/05/12 12:23
و چقدر عجیب خواهد بود. که تو شرلی لستر باشی و صدای پیانیست آماتور از خانه همسایه به گوش برسد. " و برای همین است که من هیچ وقت یکی از آن داستان های پسره با دختره آشنا می شود برای کالی یرز ننوشتم. "
-
آیه های زمینی
1391/05/12 03:09
ما اشتباه کرده ایم بیهوده بزرگ می شویم، بیهوده می میریم ... حالا، این تمامی من، این تمامی یک خواب بلند
-
ماه خوابیده
1391/05/12 03:02
و قسم به مرحم، قسم به کرم ابریشم که برای تسلی پوست می اندازد