در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

ترسیم، حوالی یک دل کهنه

تا چند هزار قرن آزگار پیش روی تو نشانی از هیاهوی ساده من بود. 

ندیدی شاید رقص باران را روی نگاه یک لیلیوم سفید به جای مانده از جنگ آدم ها و آسمان. 

ته کشیده نگاه من تا انتهای همین دست های تنهای خودم.  

کسی زوال پرستو ها را ندید. 

پیش چشم های خسته ام، 

چه دور بودی تو!