تا چند هزار قرن آزگار پیش روی تو نشانی از هیاهوی ساده من بود.
ندیدی شاید رقص باران را روی نگاه یک لیلیوم سفید به جای مانده از جنگ آدم ها و آسمان.
ته کشیده نگاه من تا انتهای همین دست های تنهای خودم.
کسی زوال پرستو ها را ندید.
پیش چشم های خسته ام،
چه دور بودی تو!