در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

انهدام

چشم بگذار خدا، 

من به دروغ تاریخ، 

به همین سکوت مدرنیته،

از دیدگانت محو می شوم ...

نظرات 12 + ارسال نظر

خدا جرزن ٍ قابلیه...
مواظبش باش..!

خدای من جر نمی زنه.
الهه های بشریت جر زنن.

چشم بگذار
از یک بشمار تا من
آخرش پیدا یمان می کنی
گرگ هم که باشیم
به هوا می رویم
-
تصدقت

عجب منی!

از وقتی تو بلاگ مریم خالقی با هم بحث کردیم دیگه هیچوقت حوالی من نیومدی...خواستم عذر خواهی کنم اگه ذره ای حتی ذره ای به حکم بیان تفکراتم ازم دلگیری... این حرفم اصلا به منزاه دعوت نیست...تنها نخواستم باور کنی که به حکم مذهبی بودن(مذهبی از جنس خودت) درگیر صفر ویکی بودن تاییدی شدی ...روشنفکریت همیشه قابل ستایشه...به امید اینکه تمام افرادی که اسلام باورند عین تو ازاد اندیش باشند

از این حرف ها بگذر. صحبت من است و حال دنیایی که همه چیزش نقش کابوس است و نیست جز حرف های خیلی خیلی قشنگ که مفت نمی ارزند.

بودنی که لایق هیچ چیز دیگر نیست.

با یک شعر کوتاه لعنتی به روزم...
و انتظار همیشه هست...

باز هم چشم.

زریر 1389/06/27 ساعت 20:27 http://saansiz.ir

دلم گرفته داداش از زندگی.
همش شده دلهره

« خدا به من نزدیکه،
همون قدر که تو ازم دوری »

دون ژوان 1389/06/27 ساعت 20:29

ینی فوق العاده بود.

ینی لطف داری

سحر 1389/06/28 ساعت 14:09 http://www.pinupgirl.blogsky.com

خدا
خدا
یعنی از این کلمه تو دنیا بهتر هم هست!!!

چی بگم ... :)

سلام
...وعشق تو را به گرمی یک سب می کند مآنوس...

دخو 1389/06/31 ساعت 10:39 http://dakho.blogsky.com

خدا که چشم بگذارد جهان تاریک می شود

چشماتو ببند و تا ۷ بشمار.
خدا خوابش برده

پانی 1389/07/02 ساعت 02:54 http://marlboro.blogsky.com

خدا دقیقا همونیه که وقتی محو هم بشی هواتو داره و درست سر موقع میرسه... تو این ترافیک!

life...
has betrayed me once again
i accept that some thing never change
i've let your tiny minds magnify my agony
and it's left me with a chemical dependency for sanity


yes... i am falling

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد