در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

نوری که برای عالم حصار بود

تو آرام بودی، مثل همیشه همه حرف های تو خالی، که به هیچ مقصدی روانه نیست. من لای کتاب ها گم شده بودم. نه تو آدم شدی نه من، ... فقط تو بیمار نبودی، هیچ وقت. و من همیشه درگیر ایسم های کوفتی آدمها بودم.