در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

سایه ها بر دیوارهای سپید

خط خورده دست شب هنگام، خط خورده معراج نگارش از نگاه تو ... این دست های منند که به سلاخی شعرها و واژه ها می روند. چه بی انتها، چه بی سکون، از زورق های بی مقصد شب نشینان بی هنگام می نویسد. از نگاه های تاریک چراغ های کنار خیابان های بی عابر، آکاردیون در سمفونی غربت شقایق ها، ... شمع ها و فانوس ها ... کودکی با دستهای هفتاد سالگی، بر مشرق این ناهموار شب زده، دختری با گلهای سرخ شفاف در انتهای خیال، ... دودهای غریبانگی می روند چون بی کران نگاه تو بر آرامش شب های تیره ناموزون، گیسوان سیاه، ریخته بر چشم های اقلیم بی سر سپردگی. درخت ها در خواب آغوش مرگ و سکوت. سایه ها بر دیوارهای سپید ...