در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

شاخه های سیاه شب

انگار ساده کرده باشد فضا را مهتاب، روی این بی نهایت خلسه و بی امان نقش ها و وهم ها ... کنار پرفورمانس سایه روشن اندام تو، کنار همین هوای مرطوب از نفس های پر حرارت معصومانه، سایه کفش های سیاه تو گوشه پیکره هارمونی ابدی یکی شدن، ... دستهای مرا بگیر. می بینی، جادوی مرگبار وحشت و ترس، گرفته آن خیسی مدام را از حرارت نمناک تو ... یخ زده ام در این بی انتهای مدام پندار سایه های بی امان. ببین نفس های سرخ رنگ خون بازی شبانه را باز، لای پیچ و تاب گیسوان سکوت، خوابم کن. مرا ببر به شب نشینی بی انتهای سرخ های دور ... چشم هایم کور سو شده اند، لمس کن این نیمه جان دروغ فردا را. مرد مرده از کنار سمفونی خواب ها و ترس، ... سایه های کشدار ... چشم هایم به سیاهی زاغ های وحشی شده اند!