در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

بودا

صدای اتوبان گر گرفته زیر پل، می پیچید، میان هاله های هوای رکیک، روی بخار سردی که از مه بی دریغ، ردی از نور و دود و خیال بر جای می گذاشت و محو می شد لای ترقی انزوا، لای سمفونی غریب بی هیچ کس بودن، ... بوی ذغال گرفته می آید، و طعم تلخ سکه های قدیمی زیر دریا ... طعم روزه دوره ای اردک ها، در برکه متعفن. طعم مفلوک تریاک، و خیال آتشی که می سوزد میان توده غلیظ مه خیس و نیمه جانش را به انتهای یک بوی عجیب خاکستری می فروشد. دنیا، ... بوق های مکرر این ترافیک کشدار و من و اینکه : « کی خراب می شود این پل بر روی این اتوبان نحس؟ » ... که هوا، ... چقدر، بی عاطفه منجمد شده است ...