تاب می خورد ماه، روی بی قراری تنگ بلور.
تنگی که سالهاست که خالی و بی ماهی، زیر نور ماه می رقصد.
با این حال آبی زلال شنا می کند. موج می خورد و بی حتی لحظه ای آرام، می لرزد.
چه نزدیکند ستاره ها امشب ...
انگار آسمان تنها یک وجب با زمین فاصله دارد.
انگار، خدا نزدیکتر شده به این زمین ...
یا من نزدیک تر شدم به آسمان.
چیزی میان دلم می لرزد،
این منم که می بینم؛
تاب می خورد ماه، روی بی قراری تنگ بلور،
روی یک دریای بی انتها ...
daryaha delam mikhad be bi entehaiie dust dashtan nabashan!
vali man, bi entehayie mozmen mikhaham
این ها را دختر ماه میفهمد و بس!!
ستاره ها اینجا نیستند...تو اوج گرفتی...
شاید ...
پس برایم از آسمانت بگو
به زودی خواهم نوشت ...
حتما خواهم خواند