در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

بی تو، مهتاب شبی

این شب ها

میراث مرگ هفت سالگیست. 

شبی که صدای من در آغوش واژه ها به خاک سپرده شد.  

و از من چیزی جز بینهایت های مرده 

به جا نمانده است. 

من، 

زمینی که آدمهاش، در بیغوله ها خودکشی می کنند.  

و هیچ کس، حوصله هیچ نیاز دیگری را ندارد.