در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

سمفونی آزاد

شده ام چیزی شبیه اتفاق ها، با زبانی شبیه همین پاره هایی که از زندگی باقی می ماند. شبیه دیوانگی های یک سایه روی دیوار تنهایی دلم. دیواری که از حقیقت تمام ساخته شده است. دیواری از جنس باورهای تازه، از جنس شمایل من در هزاران سالگی دنیا. انقدر از سمفونی آزاد نوشته ام که احساس می کنم شده تمام خودم. تمام منی که هستم، تمام آن همه نگاه هایی که می افتند خیره روی سنگفرش هایی که از شمارش من به اعتراض افتاده اند. شبیه کشیدگی روزهام، شبیه نفس هایی که از خاطراتم می گذرد. شبیه دل هایی که فراموش می کنم. شبیه تمام مرگ های روزانه، مرگ سکانس ها، خواب ها، بیداری ها ... شده ام چیزی شبیه دفتر مشق هفت سالگی که با تکرار ساده ترینها آغاز میشد.  

 

کاش میشد ...