در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

روی دیوارهای شبانه

صدای خام باران بر دیوارها، صدای نازک مرگ ها، لای خیابان مرده ای که شب ها آواز می خواند. این تمام میراث خفته این سال خاموش است. این تمام حقیقت من است، که روزی هست، روزی نیست. انگار نفس های سایه روشن یک اتصال غریبانه، یک فهم نا استوار. که من همیشه این نخواهم ماند. این نخواهم بود. خیابان ها رشد می کنند.