دیگه مهم نیست. چی باشم، کجا باشم. اصلا همه فصل هام بشه زمستون، با همه نورهای ماتش وقتی می رن تا ابدیت ابرهای خاکستریش. وقتی نگاه می کنی به آسمون شباش می بینی تمام این برفا واسه تو دارن میان پایین. برای همیشه همین باشی و هیچ کس حتی نفهمه چی بود که گذشت. دیگه چرا مهم باشه ... کی رفت، کجا رفت. فقط گه گاهی که دلم می گیره از نبودن همه چی. همه چی ... دلم فقط به همین اتاق سیاه و سفید خوشه. فقط به همین بی انتها. که من باشم، که تو باشی و همین. کی می دونه آخرش چی میشه. کی می دونه قصه دنیا چی به سرش میاد. من همین آدم سیاه و سفید باشم، تو همین شعله که نگاهش همه چی باشه برام.
دلم نغمه های تو رو می خواست. بشینم یه گوشه تا انتهای دنیای تو پرواز کنم، همین طور خیره میشدم به چشم هات و موسیقی، دخترک ژولیده، بند باز، کاروان، زنبور عسل و رویا، رویا ... انقدری که ازم بپرسی نیستی تو؟ ... من کجای این همه خاطره از چشم های ابرها افتادم و دیگه یادم نیست، چی به سر اون مرده اومد که هرجا می رفتیم، هر جا که حالمون یه جور دیگه بود، می دیدمش، برامون آکاردئون می زد، چقدرم قشنگ می زد. حالا، شباش، خیابوناش، کافه هاش، پر شده از شمع های قرمزی که تو دوست داشتی. بوی بارون میده هوا ... بوی بارون
این تمام شناسنامه من است؛
روی شبهای زمستان، نورهای مات
ادامه...
این شعر گویی ادامه داشته است
قیچی شده!
همه شعرها ادامه دارند ...
میان نوستالوژی دیرینه ها...
.
.
.
.
درود
درود
سلام
کاملا حس کردم چقدر قشنگ توصیف کردین یک نیمکت یه آدم تنها با یه دنیا خاطره.
وبلاگتون رو دوست داشتم.
موفق باشید.
سلام.
کاملا متشکرم که به این زیبایی من رو حس کردین.
نظر لطفتونه.
مرسی.
چه ادامه دار است این نوستال÷ ی.
ماندگاری این خاطره ها به همان نیمکت سنگی است که یادهارا یاد می اورد.
چه تناسبی با این حالی که تو خوب می دانی
سلام
چه حس عجیبی داری
راستی با همه زیبایی های رنگ مشکی به عنوان یک خواننده وبلاگ همیشه معذب بوده ام با پس زمینه مشکی
چه می توان کرد؟ با رنگ مشکی من!
با رنگ تیره این شبها ..
شاید سال های بعد، ...
ناپیدا گم شدیی جالبه مثل اینکه بازی نکرده باخت!
این کار دل ماست