در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

دیرینه

آرام آرام، 

سمفونی خالی نیمکتی تنها ... 

و من که صدای سایه ام پیداست. 

زیر آوار تو ای بیکرانه ام، 

من چه ناپیدا گم شده ام؛ 

میان نوستالژی دیرینه ها ...

نظرات 6 + ارسال نظر

این شعر گویی ادامه داشته است
قیچی شده!

همه شعرها ادامه دارند ...

مریم خالقی 1389/02/20 ساعت 10:51

میان نوستالوژی دیرینه ها...
.
.
.
.
درود

درود

سلام
کاملا حس کردم چقدر قشنگ توصیف کردین یک نیمکت یه آدم تنها با یه دنیا خاطره.
وبلاگتون رو دوست داشتم.
موفق باشید.

سلام.
کاملا متشکرم که به این زیبایی من رو حس کردین.
نظر لطفتونه.
مرسی.

لونا 1389/02/20 ساعت 12:42

چه ادامه دار است این نوستال÷ ی.
ماندگاری این خاطره ها به همان نیمکت سنگی است که یادهارا یاد می اورد.

چه تناسبی با این حالی که تو خوب می دانی

سلام
چه حس عجیبی داری
راستی با همه زیبایی های رنگ مشکی به عنوان یک خواننده وبلاگ همیشه معذب بوده ام با پس زمینه مشکی

چه می توان کرد؟ با رنگ مشکی من!
با رنگ تیره این شبها ..
شاید سال های بعد، ...

ناپیدا گم شدیی جالبه مثل اینکه بازی‌ نکرده باخت!

این کار دل ماست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد