خیال کنم انگار همه چیز اتفاقی بود. تاس های بی حد و مرز اعداد. که می ریزند روی زمینی از نیاز. روی آدم های رنگارنگی که گاه می فهمند، که گاه درک می کنند این اعداد را که روی اختیارشان می افتند. چشم های دروغین و رنگ های نا امن. این حریم زندگیست. جایی که عبور از آن به دیوار های پوچی و عدم می رسد. روی دیوار ها، پیچک های سیاه، ... و خیلی بالاتر از دیده شدن، سپیدارهای اندازه تمام سالها. نمی دانم چند سال داشته باشند خوب است ... اما شاخه هایشان انبوهی است از برگ های سیاه. از سایه ی یک ماه بزرگ. ماهی که انگار واقعیتی بیشتر از زمین داشته باشد. با اینکه خیلی ها بگویند ماه را زمین آفریده است. یا ابرها که در این سایه روشن، خیلی عظیم تر از تاس های شش وجهی اند.
حتی اینجا هم همه چیز مجهول است. روی دیوارها، نقش های سیاه و سفید بیشماری از رازهایی که تا به حال دست هیچ انسانی به آن نرسیده است. کجای دنیا خواب بود ... کجای دنیا بیداری بود ... پروانه ها چه می شوند ... پروانه هایی که هر کدامشان روی بال هایشان یک حقیقت را به دوش می کشند. یک دنیا رنگ، ... جایی که هیچ انسانی روی خیالش هم چنین نقاشی پیچیده ای را نخواهد یافت.
تصویر تو با چیزی که شاید بدانم، سالهای نوری فاصله خواهد داشت. سپیدارها، تازه اول این زندگیند. تازه میفهمی چقدر کوچک بودی ...
qesmate parvaneha che mishavando kheili dust dashtam...ama be nazaram ruye balhayeshan yek haqiqat na b andazeye ranghayeshan haqiqat b dush mikeshand...va che sakht ast parvanei bashi ba donyayi az haqayeq ke en mardom natavanand daryabando to ba kule bare zamin nagozashte bemiri
مرسی لونای عزیز
پیچک های سیاه اینو خیای دوست داشتم
تو این دیر وقتی شب دلنشین بود
متشکرم
منکه آرزو میکنم ای کاش به دوران کودکی باز گردم!
چی میگه؟
رازهایی که تا بحال دست هیچ انسانی به آن نرسیده است....(موهای تنم سیخ شد)
عالی بود مرسی...
تازه می فهمی چقدر کوچک بودی
عالی بود
آدرس جدید وبلاگم:
http://vlife.blogsky.com/
چه کم رنگی؟
نمیدانم . . .
اینجا زیاد میومدم ها
خوبی؟
بله متشکرم
نمی خوای آپ کنی؟
اینجا دیگر بوی قدیم را ندارد رفیقکم!