در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

رقص روی نتی که پرید

گاهی وقت ها،  

می شوم همان سکوت ناگزیر.  

بی هیچ دلیلی، خاموشی می گیرند ر  ِنگ هام. 

انگار نه انگار که زاده همان شعور ملعون آدمی باشد پدرسگ!  

 

می رقصد باد، 

روی نتی که پرید ...  

روی نخواستن های من! 

 

پخش می شوند رَنگ های شاد، ...  

روی کجی های این دنیای نامتقارن.  

 

همه چیز خاموش می شود!