بزرگ می شوی، ... آنقدر که دیگر نه آن ذره کوچک باشی که رشد کنی، که درک کنی که حجم تنهایی ات بشود آنقدری که هزار ترانه بی رحم و سوزناک را در خودش غرق کند، انقدر که پر بگیری و رها شوی، انقدری که بفهمی خورشید قصه های نیمه کاره جایی خیلی دور تر از خیال ها و ترس ها، ... جایی پشت پرچین های منظم باغچه همسایه های خیلی دور، روی دامنه های کشدار ویکتوریا، ... از خاطر اقاقیای وامانده در کناره های بی حوصله دنیا، خواهد رفت، خواهد مرد، خواهی دید، ...
بزرگ می شوی آنقدر که باد کنی میان شب بوهای بی خاطره که همیشه ی تنهایی این همه اقلیم را خوب درک می کنند. آنقدر که از لای شاخه های اردیبهشت، بگذری، برسی به فصل اول عشق های نادیده ...
بزرگ می شوی، ... انقدر که تمام کودکیت را از یاد برده باشی، تمام شعر های بی کینه روزهای رویا، نقاشی یک خانه و ابرهای حقیر بی کسی ... بی حتی شمعی که بخواهد خاموش باشد، تا ... تا وقتی که بزرگ باشی و خیلی زیادتر از جای محدود زندگی!
و بفهمی ... این، زندگی نیست، دردنامه است!
هیییییییی...
مغزم را شکافتی و دستانت را تا انتها درن آن کردی و
نوشته هایت را فرو دادی به درونش
اکنون بجای خون ذهن تو می تراوشد
تو بهترین کله پز دنیایی...
پس این کاره هم شدیم!
قد اسمت قد بکش/
:)
آره خوب/مرحمی واسه این دردنامه زندگی.
می فهمم
مرسی عزیز نظرت خیلی زیبا بود و دغدغه من هم بود.
خواهش می کنم. خوشحالم بعضی وقتها بعضی آدم ها کنارم هستند.
jayam chandan dar enja khali nist ...minevisio miravi ...
tanhaeem tanha ...gahi ye nure kuchikam miado mire baes mishe ke tarikie badesh amiqtar dide beshe
از این حرفا نزن | نبود تو همیشه اینجا سنگینه!
خیلی زیبا بود. بزرگ می شوی باد می کنی مثه من بادکنک می شوی.
دقیقا!
تا وقتی که بزرگ باشی و خیلی زیادتر از جای محدود زندگی!
آنوقت می فهمی زندگی خیلی وقت است تو را کشته!!
سقف کوتاهی دارد