همیشه نگاهش جا می ماند، انگار یادش رفته باشد که چقدر سایه ها در شهر وول می خورند. شاید ساعت ها، پیپ می کشید و بویی عجیب همه خیال اتاق را در خود غرق می کرد. نمی شد بفهمی جایی که چشمانش را در خود گم کرده است، چه معنی غریبی خواهد داشت!
« - من، کندی حرکت دارم. »
از همان لحظه می شد بفهمی که ترجیح می دهد هیچ حرکتی آزارش ندهد. همان جا، مدت ها بنشیند پای پنجره ای که به روی هیچ چیز خاصی باز نمیشد. و مدام پک بزند روی ساعت های باقی مانده از آخر یک تنهایی بی همتا ...
یعنی شوک ِ نوشته ات همون جاست که میگه ؛ من ، کندی حرکت دارم .. مرسی پسر ، بیا بغلم ! :)) :*
:) مرسی کوریون
دنیایش دنیای ما نیست..نگاهش هم به دنیای ما نیست!
آره انگار!
میدونی؟!
عاشق وبلاگت شدم
عاشق نوشته هاش
و سادگیش به دلم نشست.
جمع بزرگان دیگه
پاینده باشی. حتما بازم میام
:) لطف داری
یه حسی بهم دست داد
بدجوری یاد بازیه فارنهایت افتادم
خیلی نا خود آگاه
اما افتادم دیگه
همین طور کتاب (( سفر در اتاق نسخه برداری )) از پل استر
مطمئنی قبل نوشتن این متن این کتاب و نخوندی؟!
من فقط سه گانه نیویورک پل استرو خوندم.
و عجب پک ِ سنگینی ...
راستی لینکت کردم.
متشکرم.
تصدقت اترنال عزیزم ..
مرسی عزیز
من می روم اما نگاهم جا می ماند روی صورتت.
دون ژوان!
باور کنی یا نه برای بار پنجم ایت که این متن را می خوانم
چه کردی با ما؟!
باعث افتخار منه
پنجره ای که رو به هیچ چیز باز نمیشود...
رو به هیچ چیز خیلی خیلی خیلی خیلی خوب بود...
خیلی خیلی متشکرم
بزار اعتراف کنم که عاشق وبتم
لطف داری تو
جمعه ها ، هنگام غروب است ..
میراث کهنه غریبانگی، انگار سالها باشد احساس کنی بیخودی خوشی!
بی نظیر بود
بی نظیر، نقاش مفقود این سالهاست!
و مدام پک بزند روی ساعت های باقی مانده از آخر یک تنهایی بی همتا ...
تنهایی بی همتا.....این جمله فوقالعاده بود.....عاشقش شدم
متشکرم این لطف شماست.
parvaze sadyeha hichgah dar blogat tamam nashode...rango buyash hes mishavad...dele manam konidie herekat mikhahad yek kondie bedune gozare zaman
قبول دارم ... سایه ها هیچ وقت از ذهن من بیرون نمی رن.