در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

عنوان یادداشت بخوره تو سرم!

چی بگم بهت ... بگم صدام می چسبه به ته گلوم و نمیاد بیرون، ... اینکه چشمام خیس میشه و هیچ کس حتی خود تو هم نمی بینیش، اینکه، بی بهونه میزنم به مسیری که پر از درخت باشه، پر از نیمکت خیس باشه، پر از برگایی باشه که زرد شدن، ریختن، مردن کنار جدولی که میرسه به خود خدا ... اینکه نفهمم این روزا، تو این هول و هراس نامردی و این گند زمونه هر کی به هر کی، یه راست برم تو دیوار سفارت مالزی ... اینکه مخم پخش شه رو دیوار سفید مثل سادگی، صداقت، زلالی، ترانه، عشق ... گمشو بابا! دیوار رذل دروغ! دیوار کثافت که روش هر آشغالی بالا آورده ... این ترس قشنگ سفیدت دیگه واسه چیه!؟ چی بگم بهت ... چی بگم به تو که دوری، ... نمی بینی ... یا خودتو زدی به کوچه بی خیالی ... یا مست کردی و زدی به همون راه پر از درخت، پر از برگایی که زرد شدن، ریختن، مردن کنار جدولی که میرسه به خود خدا ... اینکه، حال کنه با خودش، بگه یارو تسبیح دونه درشت دستشه پشت بنزش داره دور دو فرمون میزنه، ... به این میگن پیکر بندی! مرد ... فهمیدی؟ مرد پیرمرد هفتاد ساله قصه ها، که یخ می زد، ... زل میزد به دیوار کاه گلی همسایه ... که همه دردش گلدون قدیمی بی بی جون بود! ... حالیته؟ مرد! ... ای تف به این مرام!

نظرات 14 + ارسال نظر
لونا 1389/10/06 ساعت 22:11

خوب می فهمم چی میگی خوب می فهمم به دیوار خوردن و روش بالا اوردن حق تو حق من ...
می دونم خدام این فرصت و بهت میده

چی بگم ...

بی عنوان بهتره.../

آروم آروم...
یه تف بنداز یه یا علی بگو پاشو ...
گور بابای هرچی ...
بابا مگه کوچه بیخیالی و نساختن واسه این موقع ها!!
هیچی نگو...
هیچی...

هیس....
آروم و بی سر و صدا همه چیز رو تحمل کن...
انگار همه چی ماسیده حتی همه کلمه هات....

سلام رفیق
من
چرا گرفته دلت؟ مثل آنکه تنهایی...

این روزا انگار از روی بدبختی هامون هم کپی گرفتن!!
در هر حال تو تنها نیستی
میتونی روی رفاقت هایی پاک حساب کنی
هستمت رفیق

به قول رضا یزدانی:
نبینی رنگ غصه رو...
و در جای دیگه:
سر کوچ ملی یه مرده یه مرد
که۳۰ سال پیش ساعتش یخ زده
نمی دونه دنیا چه رنگی شده
نمی دونه کی رفته کی اومده

رضا 1389/10/07 ساعت 18:22 http://baleshovgh.blogsky.com

نگو یعنی من بی معرفتم؟
خوشکل شده تا بعد بیشترم بخونم

تو چرا؟

ساعت 24 امشب،از پنجره همسایه بغلی بالا بیار رو دنیا!صبح میبینمت/

من از پنجره همسایه بغلی چطوری بالا بیارم؟

بله در صورتی این حرف شما رو می پذیرفتم که این قاعده رو همه رعایت کنند ضمن اینکه مثلا مطلبی که من می نویسم یه مطلب خبری خنثی نیست بلکه بازتاب دهنده افکار من است البته من ادهژعای نویسندگی ندارم و قصد ندارم کسی رو مجاب کنم!

من هم گفتم هیچ وقت یاد نگرفتیم در نوشته قضاوت نکنیم.
و البته یک اثر هنری، یک نوشته به هیچ وجه خنثی نیست! این کاملا اشتباه است. بر فرض کتاب های عباس معروفی که می توان در شمار بزرگترین آثار ایرانی نام برد، هیچ گونه قضاوتی توسط نویسنده انجام نشده است و این خواننده است که احساس نویسنده را، موضوع را، و تمام حرف را می فهمد، درک می کند. بحث مجاب کردن هم نیست. نویسنده یعنی یک هنرمند به تمام عیار.

نه روی دیوار کسی بالا بیار
نه اروم و بی صدا تحمل کن
راست می گی بجنگ تا اون دیوار خودش کم بیاره قامت خم کنه

جمله اول که اصلا در شان آدمی نیست.

shahrzad 1389/10/08 ساعت 12:08 http://hichopoch.blogsky.com

چه دل‌ پری از راه‌های پر از درخت با پر از برگ‌هایی‌ که زرد شدن .ریختن کنار جدولی‌ که میرسه به خدا

برای اولین بار بود انگار.

واقعاً...

به خدا!

اینو دیگه نمیدونم!

تف!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد