در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

گفت و گوی من و سایه

جای تو خیلی خالی بود! حرف هایی شنیدم که تا همین پیش پای نگارشت، داشت ذهنم را می بلعید. مدام مرور می کردم که چگونه حالش را بگیرم و مثل یکی از همان نوشته های پیچ و تاب دار بگذارمش کنار دیوارهای مغز مسدودش! 

اما، حالا که تو هستی یادم می آید چطور برایش از تبریک نوروز نوشتم و با خنده مضحک گفت: « هه هه ... بابا این دیگه تبریک عیده، این حرفارو ولش کن ... » آخرش هم خنده ای بی مزه که « هه هه ... باریک الله » کدامت را باور کنم استاد؟ آن خنده بی معنی را وقتی می گویم سال سیاه، یا این باریک الله آخرت که یعنی خوب می نویسی، اما از نظر من درون کله پوکت چیزی جز تاریکی و پشگل نیست!  

ببین استاد! تو با سعدی حال کن ... دنیای ما جای ابیات موقوف المعانی نیست.