مثل طعم تلخ دود، می پیچد در گلویم افسانه آدمها، افسانه خیابان های داغ و غبار گرفته تابستان، از فریادها، از همه صحنه های خالی کوچه تنها. می دانم صدایم در نفس های خالی مرده است، می دانم حضورم شبیه مرداب ها خاموش و تاریک است. می دانم ساده و تلخ شده ام چون دودی که می پیچد در سراسر بی هویتی دنیا، آدمهاش، دردهاش ... و بیمارم، بیمارم از خوشی های ناهنجار، از عفیون تلخ وجودی که به پایان قهقهه های بی آغاز رسیده است. شبیه هیچ چیز نیست، گام ها همیشه تلخی بی معنای بودن آدمها را به دوش می کشند. اما کسی نمی داند سکوت چیست، این جنون مصلحتی، این خود سوختن بی سرانجام، شبیه هیچ چیز نیست. تاریک تاریکم ...
تلخ بود....اما اخرش نمی دونم چرا یه لبخند زدم...!
سیاه تر از آنکه تاریک بنامی دوست عزیز...
انگار واقعیت تلخی ست که کسی نمی داند...
سکوت چیست!!
پناه ما غبار خیابان باشد و بس...
من ...علیرضا ...یک دلقک ...برگشته ام
تلخی ها لذت بخشن..
سکوت مثل طعم تلخ دود دلنشینه . . .
تاریک تارک است...این جا چراغ ها را شکسته اند...
میشه بگی کدوم گورستونی هستی که نمیای منو ببینی؟
روزگار تلخی داره نه تا این حد رفیق...
تو که خوب میگی یکم از خوشیاش بگو از شیرینیاشو روشنیاش!
می دانم ساده و تلخ شده ام...
و همیشه این قصه تلخ 'عادت'
همه چیز را به نابودی میکشاند
حتی
خوشی های ناهنجار را
راستی سکوت چیه؟
همیشه شعار امید و خوشبختی و موفقیت سر دادم ولی درونم همیشه مثل همین آپت تلخ و تاریک بوده......هیچ وقت هم نفهمیدم چرا ؟
بابم میگه دختر دیوونه ی منی.......راس میگه!
این جمله عالی بود و سد بار تکرار کردم...این سوختن بی سرانجام..........
صد بار دلبندم نه سد بار
کجایی تو رفیق؟
سلام رفیق
حتی شبیه تاریکی هم نیست
الان پرتاب شدم تو خاطرات ...یه استادی تو کلاس کنکور داشتیم خیلی مرد بود ..یه عشقی تمام عیار . یه بعد ظهری اومد سره کلاس و یهو میخکوب شد زل زد بیرون پجره و هی هی شعر خوند .اینقدر خل بود که واقعا فک کردم داره بداهه میخونه خوند و خوند رسید به بیت آخر گاه حجم یک کلاغ کنتراست یک تابلو را حفظ میکند ، یهو زنگ صای حسین پناهی پیچید تو گوشم ....
آقا من پرت شدم همون موقع...