در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

صداها

شبیه همه قصه ها، صدای پای غریبه هایی که هیچ گاه ندیده بودند که چطور شاخه های گیلاس ریخته بود، روی بوم رنگ ها و صداهای نهفته در حرف ها، حرفهایی که سالهاست نقاش، ریخته پای جوانه های گیلاس. شبیه همه دردها، درد آغاز شاخه گلی در سکوت مبهم ستاره ها و اقیانوس. جور حرف هایی را می کشم که نشنیده ام. جور آفتابی که حالا خیلی وقت است که چشم هایش را فرو بسته است. خیلی وقت است. دلم برای تمام شاخه ها و صداها، برای همه دردها، تنگ می شود.

نظرات 6 + ارسال نظر
جیب بر 1390/05/20 ساعت 01:48 http://jib-bor.blogsky.com

ببخشید آقا
شما چه تعریفی از امپرسیونیسم داری که اینجوری می نویسی ؟؟؟

« ... نشان دادن دریافت و برداشت مستقیم هنرمند از دیده‌های زودگذر با به کار بردن لخته رنگ‌های تجزیه شده و تابناک برای نمایش لرزش‌های نور خورشید. در این روش اصول مکتبی طراحی دقیق و سایه روشن کاری و ژرفانمایی (پرسپکتیو) فنی و ترکیب بندی متعادل و معمارانه رعایت نمی‌شود. »

و همچنین تاثیر این سبک در ذهنیت و نگارش، باعث شد که فعلا این نام رو استفاده کنم.

و نیز در نفوذ این سبک در مکاتب ادبی مثل اشعار ابتهاج و ... که در واقع بر خلاف رئالیسم اشیا آنطور روایت می شوند که در ذهن نویسنده و یا شاعر شکل می گیرند نه واقعیت موجودشان.

" they describe, rather than interpret, the impressions, sensations and emotions that constitute a character's mental life "

« نویسنده شخصیت ها و صحنه ها و حالت ها را آن گونه که در یک لحظه و در یک نقطه خاص در ذهن او آشکار می شود ، نشان می دهد و به ترسیم واقعیت اصلی آن ها کاری ندارد ، از این جا است که حالت ها و گرایش های ذهنی و روحی نویسنده ، عوامل مؤثر در شرح و توصیف شخصیت ها ، حالت ها و اعمال آن ها به حساب می آید و کار هنرمند امپرسیونیست بیش از آن که نشان دادن عینی موضوع ، یعنی توصیف واقعیت عینی باشد ، تصویر کردن چیزهایی است که در لحظه ای گذرا بر ذهن او اثر گذاشته ، یعنی انتقال تأثیری که در نویسنده به وجود آمده است »

هر روز یرایت می نویسم تا بدانی که دوستت دارم!

اما چشمانی نیست که نوشته هایم را ببیند !

چه فایده ؟

شاید دیوانه شده ام!

شاید هم می خوانی و اگر نمی خوانی می دانی...

اگر ندانی چه ؟

اگر روزی هم نیاید که بیایی و بخوانی چه؟

همه این نوشته ها روی دستانم میمانند!

اما همواره منتظرت هستم.

حتی اگر تا آخرین برگه ی دفتر عمرم باشد!

تا آخرین لحظه ی زندگیم !

شاید حتی آن زمان هم ندانم کجایی!

اما به یادت هستم و دوستت دارم ...

هر چیزی لیاقت می خواهد

پارسا 1390/05/20 ساعت 18:31

خیلی وقت است
خیلی وقت
که حرفهایم در بغض هایم خفه شده اند
وشاید که دیگر چشم باز نکنم

... برسان سلام ما را

آفتاب رنگ باخته...
مانند همه بادهایی که ما را با خود بردند و تنها اینجا گرمایش ماند...
من دلم مداد رنگی هایم را می خواهد تا باز هم پشت کوهها رنگ زرد را به نشان از خورشید بکشم!!

دل خوش سیری چند

مهربانی نکن... من عادت ندارم، غریبه باش



این همه رفاقت ویترین شده را کدام بازاری داشته است؟!!



این همه گل های رنگی را از کجا خریده ای؟



من که جیبم به دلم وصل است، خالی ست...



مهربانی نکن، من عادت ندارم



نباش... نباشی هایت را نقاشی کرده ام،



یک حجم زرد در هشتمین روز هفته به دیوار کوبیده شده



فقط بگو یعنی من آنقدر ساده بودم که چشم هایت من را نفهمید؟!



مهربانی نکن، بگذار برود، دستی که رفته است در خیال دستی دیگر...

pastel 1390/05/23 ساعت 16:17 http://hb-20.blogfa.com

دلم برای دردِ رنگ ها، تنگ شده!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد