در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

خط خطی های نوشتا

دارد از دست می رود تقدیر. نگاه که می کنی، چهره ای که دوستش نداری و هست. جایی که نمی خواهی و وجود داری. از لبخند خودم متنفرم. از دست های یخ زده ای که هنوز بوی نقاشی می دهد