در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

Etude

چقدر طولانی شده این کوچه بی مقصد، پا به پای منی که دور می شوم از ساحل بی منطق این خیابان های دور و دراز و سایه درخت ها که روی سرم راه می روند و نزدیکای غروبی که چراغ ها روی سمفونی سکوت من و صدای گامها و موسیقی سنگینی از دور، چون پاره های خرد شدن تنی، چیزی ... هبوط را از روی شانه های شهرها بر می دارد و تراژدی، مدام تکرار می شود. حالا همه چیز خیلی سریع تر از من دور می شود و من از دور ... انتهای این کوچه کجاست؟ ... چرا همه جا تعطیل است و این غروب، اینجا، چرا هیچ کس را نمی شناسم!