انگار که، ... گم شده باشد؛ هر چیزی لای هزار توی بی مانند زمانه و با سرعت مدام سکانس ها زیر و رو شود و آخر ... خسته از یک قرن آزگار پهن شوی روی مبلمان قهوه ای سوخته و معجزه ای باشد شیر شکلات داغ در این لحظه مفقود تاریخ ...
مدام ثانیه ها که مبهوت آدمها، بگذرند و بمیرند و سیاه و سفید سایه ها را بنگرند که هیچ کدام انگار پیدایش نیست، روی نقش کوبیسم انسان نیمه مترقی. چقدر گذشته تا کسی بفهمد هیچ چیز سر جایش نیست! چقدر دیگر خواهد فهمید که راز شیر شکلات داغ چیست!؟
آلساندرو سافینا، ... چه کسی خواهد فهمید وقتی می خوانی، چیزی از اعماق وجود آدمی، بیرون می جهد به رنگ آب و هوای ابری کوچه پس کوچه های فلورانس که می پیچد روی سنگ فرش های خاکستری و خانه های یک دست تا انتها کشیده دنیا ... و شب های فانوس ها که شهر را فرا می گیرند و دیگر هیچ کافه ای، جای سوزن انداختن ندارد. مانده ام خدا اگر تو را خلق نمی کرد ...!؟
+ لبخند بزن، ... خدا دیوانه ها را بیشتر دوست دارد!
عنوان از Il Mirto e La Rosa | Alessandro Safina