همیشه انتها زیباترین لحظه خلقت است. انتهای یک داستان بلند از سایه ها و عروسک های خیمه شب بازی. آدمهای خوب، آدمهای بد در بازی بی سرانجام زمان ... نمی دانستم می توانی این قدر رنگ های سیاه و سفید را در سکوت این شب دراز بپیچانی و مرگ را خلق کنی ...
این گام ها ... چقدر خسته تر از همیشه در انتظار پایانی تاریک و تنهایند! تو هیچ می دانستی چقدر بیزار بودند آرایه ها از تکامل این قرن های پیچیده! از فهم ...
چقدر زیباست، تنهایی، ... سکوت، و مرگ ...