در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

کوچ

چشمهامو که می بستم، حواسم نبود، که تو بودی، که تو داشتی تار میشدی ... فقط نور می دیدم، نور زیاد، انگار پرواز می کردند، آفتاب از پشت موهات پیدا بود. اما من انگار طلسم بودم. توانی نداشتم، احساس می کردم خونی دیگه نیست که بخواد بره تو مغزم، که فکر کنم. اما می دیدم، ... نور می دیدم، که ریخته پشت موهای روشنت. زندگی، ... خوب نگام کن. من دارم تار میشم، نورا دارن پرواز می کنن.