تاب می خورد دنیا مدام،
کسی از دور مرا صدا می زند.
نورها، با ضرب آهنگ یکنواختی از روی صورتم رد می شوند و می تابند،
روی خطوط بی انتها ...
از دور،
بوی نفس های تو را احساس می کنم.
گرم، ... انگار بخار می شود هوا، ...
دانه های بلورین برف، مدام می ریزند.
چشم هایت را دزدیده است،
این مه بی سرانجام این لحظه دور.
اما خوب میدانم،
تو پشت سر این گاه گاه بی خوابی، در انتظار نفس های من هستی.
تاب می خورد دنیا مدام،
کسی از دور مرا صدا می زند.
نورها، با ضرب آهنگ یکنواختی از روی صورتم رد می شوند و می تابند،
روی خطوط بی انتها ...
حالا، من می مانم و جای گامهایم، روی سردی برف.
احساس می کنم،
شبی به حرم نفس های داغ تو نزدیک تر شدم.
شبی که کلاغ ها صدا می زدند زمستان را.
و تو،
گرم بودی.
همچون شقایقی وحشی ...