در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

ما تنهاییم

می دانم امسال ... 

دیگر هیچ پرنده ای از میان شاخه های درخت خانه مان عبور نخواهد کرد! لال می شوم،

جز تو دیگر با هیچ کس سخن نخواهم گفت. با هیچ کس دیگر، 

سخن از بهار اهورایی کبود، نخواهم گفت! دیگر هیچ کس، 

حرف های زیستن را خریدار نیست. من، 

در دنیای بی انتهای خود غرق خواهم شد و همراه با خلیل جبران و ماری هسکل، آندره ژید و ژروم، معروفی و پیکر فرهاد و یا سمفونی مردگان، آلبر کامو و طاعون، و ریچار باخ و جاناتان، به تنهایی عید را جشن خواهم گرفت. این گوشه، 

خیال تنها پرواز خواهد کرد و من می مانم و تو، 

ای لونای محسن! 

عیدانه ات، 

دستهای خالی من! 

IL DIVO می خواند، REGRESA A MI، NELLA FANTASIA، MAMA، ... 

و من در تنهایی لیوان چای متحیرم ... 

برایت از IL DIVO می خوانم. که بهانه ای برای سرودن من شد. 

 

 

 IL DIVO