در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

آرام

چه شیدا خوابیده ای، 

ای مرحم تمام زخم های کودکی، که سالهاست از قبیله آدم ها جدا مانده است. 

ساده نگاه می کنم، چشم هایی که پرده های سکوت دلم را می کشد. 

دنیا میان دست های توست. 

 

چشمم به سپید ماه میفتد، 

که تابیده بر نقاشی موهای تو،  

زیر آسمانی که خدا،  

یک بار برای فرشته ای آفرید. 

 

این دم دمای غروب، 

چه گرفته می زند!  

انگار نه انگار، ماه، میان همین حوالی سایه ها و غروب آرام گرفته است.