در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

خون بازی

روی هبوطی که مرگ را به انزال کشیده است،
روی خاکستری زمینی سرد،
چشم های تو را نقش می بندم.

تا همه ببینند،
عفریت مرگ،
با چشم های تو، ... خون بازی کرد. 

 

این روزها، چقدر کبود شده ام. 

دست خودم نیست، ...