در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

عرفان شبانه در ملودی پایان

دنیا، ... که بخار می شود روی شیشه ها؛ 

انگار، همه لحظه ها چون قطاری بی مقصد دود می کشند و  

سایه ها، 

تمام انعکاس حرف ها و لبخند ها را در خاطر خیابان های دور، باقی می گذارند. 

آدمها، 

که مثل هاله های کشدار، 

روی پلک شیشه ها، ... تاب می خورند. 

   

با سایه ای از کلاه های لبه دار و بارانی ها و چکمه ها ... 

ساعتی که مدام، دوازده بار دنیا را در هیاهوی خود به خواب می برد. 

صدای موسیقی حزن انگیزی که روی خیسی کوچه های بی کس این وقت دلگیر، 

چون باد پرواز می کند و هر چند دور، 

اما تا سالها انگار، روی خط کشی ها می ماند.  

 

بوی سیگار می گیرد هوا، 

بوی عرفان شبانه در ملودی پایان، 

بوی محکومیت تراژدی، 

بوی فقر این آدمهای سایه وار،  

... و هنوز، صدایی روی خط کشی ها، 

مردی را دنبال می کند.  

مردی که سالهاست، 

روی نیمکت سنگی پیاده رو، 

سیگار می کشد و می نویسد.

و می خواند ... لونا ... لونا ...  

پنجره ها، 

همه خاموشند. 

بوی نم می دهد، خیابان. 

و گه گاه صدای خش دار عبور اتومبیل های سیاه، 

که روی آسفالت خیس کشیده می شوند.   

... دنیا، ... که بخار می شود روی شیشه ها؛ 

انگار، همه لحظه ها چون قطاری بی مقصد دود می کشند و  

سایه ها، 

تمام انعکاس حرف ها و لبخند ها را در خاطر خیابان های دور، باقی می گذارند. 

آدمها، 

که مثل هاله های کشدار، 

روی پلک شیشه ها، ... تاب می خورند ...