در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب یک پروانه

همیشه، 

پیش از آنکه بفهمم، 

صبح از راه رسیده است ... 

 

دنیا، 

تلاطم بی پایان، 

تا برسی به اول قصه ات، هر روز! 

 

که نفهمی و ندانی!

که عصرها، 

وقتی صدای موذن بلند می شود، 

سر به مناره ها نگاه کنی، که ... 

چه ساده غروب می کند و باز، 

شب های پر از حسرت شروع می شوند. 

 

که چه سوزناک، 

بخوانی الرحمن خدایی را، 

که پشت قصه های این همه سایه های مدام ... 

در غریبانگی اش، 

آرام آرام، 

می گرید ... 

 

دروغ می گویند سایه ها، 

این را خوب می فهمم. 

دست هایم را بگیر و ببر ... 

به خوابی دراز و بی پایان. 

 

این زندگی، آنقدر بزرگ است که نتوانم قربانی جانانه ام شوم؟ 

کسی چه می داند! 

کسی چه می داند ...  

 

* عنوان، برگرفته از موسیقی در خواب یک پروانه، پیمان یزدانیان 

متن، برگرفته از موسیقی پایان، پیمان یزدانیان