در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

ناتمام ...

خالیم ... خالیم از آن همه واژه ناسرانجام دنیای پست مدرن! روزی زمین مرا در خود فرو برد. آسمانی را که شب های بی سبب تاریک این هجوم خاطره ها و نداشتن ها و مرگ ها و دل های صبور، در خود غرق کرد. و من،‌ تازه می فهمم دنیا چقدر سرد است! چقدر همیشه ساده خیابان های ملعون دور دستهای ندیدن و نفهمیدن که شانه هایم را به رعشه می اندازند.  

 

لونا، ... کسی از جنس شب های اسفند ماه سوز و آسمانی هزار ساله، از نهایت یک شعر بلند و نا تمام ... چقدر به گام های تو حسودی می کنند این شبها. چقدر معصومانه می فهمی چراغ کوچک خدا پشت کدام لبخد تلخ دنیا پنهان است. چقدر تازگی ها سکوت می کنم! 

 

اینجا، واژه های من تمام می شوند ... 

 

+ گاهی حرف هایم چه بی دلیل سقوط می کنند و هنوز تمام نشده اند! خوب می فهمم. پنداری دنیا می شود دستهای خیال من، و می جویند، تا برایت از غزل های دور دست بگویند. اما هر بار، جمله های نا تمام دلم تنها، روی هزار توی سفید می ریزند. چه ساده تمام می شوند هر بار ... چه غریبانه به پایت زار می زنند.  

انقدر که لحظه ای فریاد بزنم. نه برای این که کسی مرا بشنود، کسی مرا دریابد، برای خودم ... این دل بی سبب! این دل ساده که از هر چیزی رنجیده می شود. از گرفتگی یک لانه تنهای بی پرنده ... از سکوت درخت ها ... از بیداد شبهایی که هزار هزار سایه تنها زیر سقف آسمان به خواب می روند. و تو ... تویی که هزار هزار حرف های ناب پژواک بیکرانه دریایی ... تو، که من چگونه بی آنکه بدانم، ... زیر سایه تو، آرامش دارم. 

 

غربتی دارد این نوشته های ناتمام دلم، که هیچ کس را جز تو نمی شناسند. تو و آنهمه زیبایی خدایی که در غریبانگی ات داری و رشک می برم بر آنهمه یکتایی مقدس تنهایی ات ... آنهمه کلامی که هیچکدام لحظه ای شایسته ات نیست! 

 

کم می آورم ... به خدا، در تو کم می آورم ... وا می بارم از سکوت یک لانه تنها ... چه بغضی گرفته صدایم را! ... حالا سالهاست، تمام دنیای من، چشم های ساده بیکرانگی توست. روح توست. من در تو آرام می شوم. واژگان سیاهم رنگ می بازند. من در تو یکتا می شوم ...

  

Luna :: Alessandro Safina - Italian Version