در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

کافه متروک

آدم، ... کلی سقوط می کند وقتی دیگر باید با کافی نرو وداع کند و می بیند صندلیهایش همین جور پخش و پلا روی محوطه حالا بی روح کز کرده اند و ... اینجا همه چیز عوض شده است! آدم را تنهایی می گیرد.