در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

دژا وو

دلم می خواست می نشستم همانجا وسط خیابان و داد و بیداد که ای خدا، این تکه های پازلی که برای ما ساختی به جان تو بی معنا و بی ربطند. نجات دهنده پس کو؟