در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

جمله های خط خطی کشدار

چشم های من، 

هیچ چیز، حتی عبور گاه به گاه خیالی دور، 

مرا به شادمانی بی سبب نخواهد برد. 

 

بیهوده پنداشته ای حالا، 

صد سال از عبورت می گذرد. 

و قلبهای ملول، 

هنوز درکشان به پاره های خیال دنیا نمی رسد. 

 

بیهوده صدا می زدی ریرا؛ 

من در آستانه صد سالگی مردن ... 

 

وهم چیز جالبی است! 

بعدها منتقدان از تویش حرف های فلسفی بیرون می کشند.