تو ای، ... ماه شب های روشن، ای صدای مبهم پروانه ها، ای غروب همین فصل خالی و خیال. حرف های دلم بسیار و چشمان دروغ صبورانگی بی التیامند. غبار گرفته صدایم را، تک نواز اسطوره های بی پایان، شکسته دلم در سکوت برگ ها و درخت ها، ... امروز از جاده ای عبور کردم، که سبز بود، برگهای خیال و شعر و افسانه داشت، که تاریک نبود از شب های بی چراغ آدمها. و دلم که بی اختیار، از شاخه های سکوت بالا می رفت ...