در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

سمفونی ناتمام

تو ای، ... ماه شب های روشن، ای صدای مبهم پروانه ها، ای غروب همین فصل خالی و خیال. حرف های دلم بسیار و چشمان دروغ صبورانگی بی التیامند. غبار گرفته صدایم را، تک نواز اسطوره های بی پایان، شکسته دلم در سکوت برگ ها و درخت ها، ... امروز از جاده ای عبور کردم، که سبز بود، برگهای خیال و شعر و افسانه داشت، که تاریک نبود از شب های بی چراغ آدمها. و دلم که بی اختیار، از شاخه های سکوت بالا می رفت ...