کاش ...
بودی، تا ببینی این شب ها، تمام خیالم تویی.
که تلخ است،
بی تو شبهای اردیبهشت.
که من، بی صدا آرام فرو می ریزم و نیست می شوم و تو ...
روی خطوط موازی جاده های زیستنم،
چیزی جز دو مرغابی نخواهی یافت.
که ساده باشد و بی نشانی از زخم های کهنه تنم.
کاش ...
نمی رفتی هرگز از میان دستهایم،
مرگ مداوم هر روزه ام ...
زیبا قرار بود ... این شب ها چشم و چراغم تو باشی.
نه من ناپیدا و تو در آنسوی آسمان ها ...
نه من کهنه وداع هر روز بی کسی ها.
نه من شعری برای آستین این شب دراز ...
می بینی؟
حالا دنیا،
به خواب رفته است!
خوابی به رنگ کبودی این یاس های شوم ...
و حالا،
ارواح ساده ترند برای پرواز،
با این آدمها، ... نمی شود پرید!
روح کسانم را می جویم ...