در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

کسی که هیچگاه، نبوده است

پشت شب، شیشه های خاکستری ... 

جنون دستهای بی کس تنهایی، 

کسی که هیچ گاه نبوده است! 

 

خالی تر از همیشه، بخار نفس هایش تا ماه می رسد. 

و پنهان است، چشم هایش، 

پشت گیسوان تیره ای که ریخته روی صورتش، 

تا دیگر، هیچ کس، نبیند ... 

... مرا! 

 

کسی آنسوی خیابان آکاردیون می زند و می گرید، آشکارا ... 

و چه دلگیر است این شهر، 

شهری که تو در نیمکت های بی کسیش، می گریستی! 

 

و باران می بارید ...