در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

بیراهه ای در زمستان

این نگاه، در تو یک شب دیگر است. 

این شاخ و برگ زمستان های تو در تو، 

حالیست با غزل های ناب ستاره ها، 

و عابران که به بی نهایت رهسپار می شوند. 

به شعر سپیدی که کوچه ها می گفت، 

به لحظه لحظه های این سکوت اهورایی ... 

من در میان زلالی غرق می شوم، 

من در عبور نورها، 

جای خالی خانه های سیاه، 

سایه های نا به هنگام شب های دور دست، 

من در افق های بی سرنوشت دست نیافتنی، 

بی تاب می شوم. 

چشم در چشمان روشن یکدست،

قلب در فراموشی زمین که مرد. 

و دیدگان لبریز ار تهی بودن نفس های این شب ها. 

من به دیدار قصه ها خواهم رفت. 

به همان انبوه شاخه ها، 

به سپیدی روستای کهنه آن سالهای رفته.

من با نگاه شمع ها، 

زلال می شوم. 

جاری چون قصیده نمناک گریه ها ... 

وقت عاشقی کوتاهست.  

و تهی بودن شانه ها بسیار ... 

این نگاه، در تو یک شب دیگر است.