در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

در خواب سایه ها

روی شبهای زمستان، نورهای مات

شراره

من به تاریکی، 

تو به زمستانی بی درد، 

پشت شیشه های مه گرفته، جایی رو به روی آتش هستی، 

من به دیوار بلند، 

به سکوتی مبهم، 

من به دنیای بی سر پناهی روانه ام. 

تو به گرمای دلت، گرم خواهی ماند. 

من چتر روزهای بارانی نقاشی ام، 

تو آن دخترک شاخه گل بدست روزهای کودکی ات. 

من اقاقیای کهنه خانه متروک پدربزرگ، 

تو دختر آتشدان بدست و تاب می خورد هستی، 

تاب می خورد دنیا، 

روی شعله شعله ات ای ... شرر، ای شراره! 

تو سیاه و سپید خاطرات جان لنون، 

آزاد، ... چون پرنده، 

من فقدان محبوس، 

من خاطرات از دست رفته ... 

روی خط کشی های سپید خیابان تاریک، 

نورها در من و چشمهایم در تو ... 

مستور این ترانه بی همنوای مدام، تکرار ... 

گام های خالی غریبه ای در مه! در زمستانی به تاریکی یک درخت خشک چنار. 

من به گرمای تو می زنم شعله های شمع. 

من شبی بی انتها ...