-
ـ
1389/02/26 01:34
آدم باید خوب باشد ...
-
بغض
1389/02/26 01:17
گاه، دلتنگ دستهای تو، بغض می کنم و دیگر هیچ کس ... هیچ کس، نمی فهمد من، کجا بودم، که بودم، اصلا از کجای این دنیا پیدا شده ام ... !
-
برداشت سوم
1389/02/26 00:46
« زندگی ما زندگی جالبیه. بین تراژدی محض و کمدی ناب؛ دائم داره پیچ و تاب می خوره. یعنی یه جور غم انگیز، خنده داره. یا شایدم یه جور خنده دار غم انگیز باشه ... » فرهاد جعفری، کافه پیانو
-
برداشت دوم
1389/02/25 02:01
او مرده بود ... صدای سنگین خیابان ها در ذهنم می پیچید، و گام هایم، گام های تلخی که وا می بارد. کشیده می شود و می رقصند نورها، نورهای مات و دور، در هیاهوی آدمها! چشمانم سیاهی می رود و دنیا، دنیای ساده سکوت، افول می کند از میان پلک هایم، شب، بسیار گیراست! و دستهای دخترانه ای که آرام آرام، ... تار و تارتر می شوند. لاک...
-
سال سقوط II
1389/02/24 10:50
مرداب ... مرداب ... اینجا خاکش بوی مانده سکوت بر جای از یک قرن، حوالی لعن و درود می دهد. اینجا، شب هایش همه، سازهای معدوم فقر و بیداد است، اینجایم، با دستهایی به رنگ الماس های به زوال کشیده منقلب. با باورانه ای از سبزهای بیداد، که گند زد، یخ زد، پوسید و محکوم شدیم به سکوت ... به کم فروشی احساس، به رخوت یک خانه به دوشی...
-
سال سقوط
1389/02/24 00:09
می تابد هرزگی، روی جاده های هبوط، هبوط شاخه ها از درخت، هبوط نگاه های تو در تو، از آوار لحظه ها، از روزی که منیت پیدا شد، و دیوارها، شدند زندگی ... و من، گم شدم میان کوچه های بی رفت و آمد این شهر شب زده.
-
برداشت اول
1389/02/23 20:23
« بودلر: Il me semble que je serais toujours bien la je ne suis pas. به عبارت دیگر: انگار آنجا که نباشم همیشه خوشحال خواهم بود. یا بی پرده تر اینکه: هر جا که نباشم، همان جایی است که خودم هستم. یا اصل مطلب اینکه هر جایی غیر از این دنیا. » پل استر، شهر شیشه ای
-
One
1389/02/23 13:00
بی تو از جنس مردادیان، خبری نیست و رفته است ز یاد، آنچه با ما مرده است ...
-
سالگرد پرواز سایه ها
1389/02/22 22:16
... یعنی، تمام آنچه در سمفونی بی انتهای خیال، سپردم به دست غریزه. این، سالگرد اولین نوشته من است، در این خلوت شبانه های من، در بحبوحه جوانی. این شب، سالگرد نخستین سپیده دمان شعر ماست. نخستین شب تاریخ من، شبی که هیچ گاه از هیچ طلوعی به دنیا نیامده است. جایی که در میان کوچه های دلواپسی، چون کولیان مدام، طی کردم روزگاران...
-
نیایش
1389/02/21 23:25
خدایا هر چه را دوست داشتم، از من گرفتی. به هر چه دل بستم، دلم را شکستی. به هر چیزی که عشق ورزیدم، آن را زائل کردی. هر کجا که قلبم آرامش یافت، تو مضطرب و مشوش نمودی. هر وقت که دلم به جایی استقرار یافت، تو آواره ام کردی. هر زمان به چیزی امیدوار شدم، تو امیدم را کور نمودی ... تا به چیزی دل نبندم و کسی را به جای تو نپرستم...
-
جای خالی سلوک
1389/02/21 00:37
برای من، هستی، همین یک چراغ روشن است. همین سالهای خیس بارانی. برای من، دنیا همین آرامش لطیف کنار تو بودن است. چشم هایت، و حرف های بی بدیل نگفتنی، که تا هنگامه سحر، ... جای خالی سلوک را پر می کنند.
-
شراره
1389/02/20 13:12
من به تاریکی، تو به زمستانی بی درد، پشت شیشه های مه گرفته، جایی رو به روی آتش هستی، من به دیوار بلند، به سکوتی مبهم، من به دنیای بی سر پناهی روانه ام. تو به گرمای دلت، گرم خواهی ماند. من چتر روزهای بارانی نقاشی ام، تو آن دخترک شاخه گل بدست روزهای کودکی ات. من اقاقیای کهنه خانه متروک پدربزرگ، تو دختر آتشدان بدست و تاب...
-
دیرینه
1389/02/20 00:05
آرام آرام، سمفونی خالی نیمکتی تنها ... و من که صدای سایه ام پیداست. زیر آوار تو ای بیکرانه ام، من چه ناپیدا گم شده ام؛ میان نوستالژی دیرینه ها ...
-
بیراهه ای در زمستان
1389/02/19 23:12
این نگاه، در تو یک شب دیگر است. این شاخ و برگ زمستان های تو در تو، حالیست با غزل های ناب ستاره ها، و عابران که به بی نهایت رهسپار می شوند. به شعر سپیدی که کوچه ها می گفت، به لحظه لحظه های این سکوت اهورایی ... من در میان زلالی غرق می شوم، من در عبور نورها، جای خالی خانه های سیاه، سایه های نا به هنگام شب های دور دست، من...
-
افسوس
1389/02/18 09:08
آهای، مرگ بر بی حجاب یعنی، خواهران سرزمین تو! چه ساده گشته این واژه ها میان کلامت ای برادر، ای خواهر! به خدا، ... این شیوه پاک سازی زمین خدا نیست!
-
کابوس
1389/02/17 17:34
دنیا که، ... غروب می کند، سایه ها بر می خیزند. حالا، روی سادگی ماه، جای پای شقایق ها نقش بسته اند، زمین روشن است از نگاه تو، اما ... سایه های مدام، می لولند در پهنه فضای خالی دنیا تا ماه. و صدای رد شدن آهن از ریل می آید. صدای مردنی آرام ... بی آنکه دستهای کسی را گم کرده باشی ... رقص ساده عودها که می وزند در زلالی کوچه...
-
عرفان شبانه در ملودی پایان
1389/02/12 00:12
دنیا، ... که بخار می شود روی شیشه ها؛ انگار، همه لحظه ها چون قطاری بی مقصد دود می کشند و سایه ها، تمام انعکاس حرف ها و لبخند ها را در خاطر خیابان های دور، باقی می گذارند. آدمها، که مثل هاله های کشدار، روی پلک شیشه ها، ... تاب می خورند. با سایه ای از کلاه های لبه دار و بارانی ها و چکمه ها ... ساعتی که مدام، دوازده بار...
-
سوگ
1389/02/10 01:58
سر به سر این دل نگذار، گاه، می خندد و گم می شود در نگاه تو، اما هیچ کس نمی بیند، گوشه پلک هایش بی اختیار می لرزد. شاید تبسم دنیا، دلش را می زند. شاید زندگی، به شکل غمگینی گرفته باشد در نگاه من، دنیا، یک غم بی اندازه دارد. چیزی که در دلم می پیچد و گاه گاه که سوزی همراهش شود، بی اختیار، در تنهایی بی انتهایش، سکوت می کند...
-
کمدی مضحک این شبها
1389/02/09 23:50
امشب باز، همان حس و حال قدیمی گرفته، که می تابد روی قلبم، شب آرامی برای این اتفاق نیست. دلم می جوشد و ... باز پندار دو گانه اشیا، باز خاطراتی که دو شقه می شوند و تو نمی دانی چه می خواهی. و خدا با آن بازی های همیشگی مرموز، چون استادی که قرار است تمام حرفش را با پانتومیم به شاگردش حالی کند. حرف های سر بسته و مجهول، گاهی...
-
طرحی از نو
1389/02/08 22:49
... این کورسو، سوی چشمان تو دارد، هر شب، بی سرانجام، نگاهی که به شب می ماند. و در میان جای خالی ارواح، شاخه های دلتنگی گل های بلورین سرخ فام، که می تابد در زلالی تیرگی مطلق، و من، شب ها به سکوت زیبایشان، آرامم ... به گرمی نهفته بر لب های چسبیده شان می تابم. تاب می خورد مدام، گردش این احوال سرخ و سپید، و سایه ها که...
-
در خواب یک پروانه
1389/02/06 20:42
همیشه، پیش از آنکه بفهمم، صبح از راه رسیده است ... دنیا، تلاطم بی پایان، تا برسی به اول قصه ات، هر روز! که نفهمی و ندانی! که عصرها، وقتی صدای موذن بلند می شود، سر به مناره ها نگاه کنی، که ... چه ساده غروب می کند و باز، شب های پر از حسرت شروع می شوند. که چه سوزناک، بخوانی الرحمن خدایی را، که پشت قصه های این همه سایه...
-
روح سرد یک روسپی
1389/02/06 01:11
این شب، این خیابان تاریک، این زمستان کشنده کشدار، ... بوی مرگ می دهد! بوی کافور می دهد. در نگاهم، نه گام های سوجی های بیکاره، نه عبور گاه گاه اتومبیل های سرد و گاه متلک ها و حرف ها و بی شرمی هاشان ... هیچ کدام انگار وجود نداشت! تنها صداها که می پیچید در اعماق روحم؛ « برسونیمت ... خوشگله ... » « آشغال حرامی ... » «...
-
سرخی بی انتها
1389/02/03 01:48
حالا، صدای آکاردیون می شنوم که چه غریب، عبور می کند از میان ذهن من ... « سلام ... » و دستهای تو، چه دور بود، چشمانت غمی به اندازه یک تنگ شیشه ای شفاف داشت ... « تو رو خدا نگاه کن ... » مانده بودم این بار هم چه بهانه ای بیاورم تا اشک هایم میان پلک ها مخفی بمانند! چشم هایم، تیر می کشند. انگار این همه سال، مدام پنهان...
-
زمان ... دروغ می گوید
1389/02/02 14:46
مگر نمی شود شبی تو باشی و چند سال بعد که دست های کسی را گم کرده باشی و حالا، رو به روی آسمان تیره، برای وداع تلخش سوگواری کنی؟ صدایی در گوشم می پیچد، از گذشته های دور، یا از روزهایی که هرگز نخواهند آمد و یا از فرداهای دور، مهم نیست ... شمعدانی ها، هنوز روشنند و نگاه می کنند. و سالها بعد، من در ذهن تو خواهم گفت: « ......
-
رقص خون
1389/01/30 23:27
تو گویی همین دیروز بود. چشم هایم را بستم و پا به این خاک نهادم. اشک می ریختم که مرا کجا آورده اند ... حالا، اشک هایم، ... که سر تا پای وجود کسی را گرفته است. خون می بارد از پیکرم و سرخ می شود، تمام لحظه های آشنای این شب تار ... شهر انگار، بیمار است، ... در تیفوس فرو افتاده و قطره قطره می برد، می برد تا انتهای درد ......
-
تراژدی واژه ها
1389/01/28 23:58
هیچ یادت بود؟ آن شب از حوالی دلت گذشتم. از، حوالی ... همان نمی دانم آن کجای رویای هزار ساله ام. و تو مثل کودکیت در خواب حرف می زدی ... واژه هایی را تکرار می کردی، عجیب بود ... می شناختم تو را، و صدای ساده تو را! های ... انگار حواست نبود، زیر پلک های تو من خوابیده ام ... خوابی عمیق، در کنج همین شعرهای فانتزی لایت، با...
-
دریای ماه
1389/01/28 22:54
تاب می خورد ماه، روی بی قراری تنگ بلور. تنگی که سالهاست که خالی و بی ماهی، زیر نور ماه می رقصد. با این حال آبی زلال شنا می کند. موج می خورد و بی حتی لحظه ای آرام، می لرزد. چه نزدیکند ستاره ها امشب ... انگار آسمان تنها یک وجب با زمین فاصله دارد. انگار، خدا نزدیکتر شده به این زمین ... یا من نزدیک تر شدم به آسمان. چیزی...
-
How fragile we are
1389/01/27 15:02
این بار، نقش لبخند یاغی ات را در برابر چشم هایم می بینم. همان سکوت بی انتهای زیبا را، آن شب که باران با نورها، می رقصیدند ... و تو با منی، و تو در منی. بی هیچ لحظه ای نمی خواهم این سکوت را از تو بگیرم. که تو سکوتت هم زیباست. و آن چشم های نیمه روشنی که خوب می دانم. تا ابد از قاصدک های رها برای من خواهد گفت. از لیلیوم...
-
ترسیم، حوالی یک دل کهنه
1389/01/27 01:36
تا چند هزار قرن آزگار پیش روی تو نشانی از هیاهوی ساده من بود. ندیدی شاید رقص باران را روی نگاه یک لیلیوم سفید به جای مانده از جنگ آدم ها و آسمان. ته کشیده نگاه من تا انتهای همین دست های تنهای خودم. کسی زوال پرستو ها را ندید. پیش چشم های خسته ام، چه دور بودی تو!
-
درام نویسی، به بهانه ده نمکی
1389/01/27 00:29
امروز اتفاقی برنامه تحلیل سریال دارا و ندار رو دیدم. نمی دونم چرا جالب اومد برام نشستم تا ته دیدم و اتفاقا بر خلاف اون چیزی که تصور می کردم حرف های جالبی شنیدم. اینکه ده نمکی همه توجهش میره به نگاه مردم جالبه! مردم! مردمی که ... ولی از این حرف که اون راننده تاکسی فضوله خوشم اومد حالا برخی هی بگن این غیرت برادرمون بود....